سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیور دانش احسان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

پشت حوصله نورها اینجاست
نویسنده :  شبنم

قدم اول را که در اتاق گذاشت ، احساس کرد وجودی نا مرئی در اتاق سرک می کشد . وجودی به نرمی عطر نارنج . گویی مناجات های قاصدک بود که در اتاق طنین انداز بود ... کتابی دستش بود و کتاب چه خوب ضربان قلبش را می شنید . انگشتش مثل همیشه غرق در صفحات کتاب بود . بعد از کمی مکث ، چرخش روی پای راست به عقب و سلطه ی دست چپ بر دستگیره ی در سیلی محکمی به گوش سکوت اتاق نواخت .

چیزی صورتش را نوازش می داد . گویی همان وجود نامرئی بود از زاویه دیگر . توجهش به پنجره جلب شد . به نسیم که چه زیرکانه دل پرده را نرم کرده بود و خود را به اغوش اتاق سپرده بود . شاید موضوع چیز دیگری است . به هر حال فعلا این دو دست قدرتمند و در عین حال مهربان نسیم  بود که او را به سمت پنجره می کشاند . کتاب را کنار پنجره گذاشت . همچنان که کتاب صفحه به صفحه اش را با نسیم متبرک می کرد ، خودش لب پنجره نشست . نا خود اگاه نفسی عمیق کشید . پلک هایش به هم رسیدند و لبخندی روی لب هایش برق زد .

اسمان به چشمانش راه یافت . به دور دست ها می نگریست . او به چیزی فکر نمی کرد . حتی پلک هم نمی زد . چیزی بین نگاه کردن و خیره ماندن. و یا خیرگی مطلق ...

نفسی عمیق کشید . این بار هوای تازه تا مغز استخوان او را در نوردید . مثل همیشه اول به جستجوی ستاره اش مشغول شد . ان را میان ستاره های هم بازی اش پشت پر چین ابر یافت . خطی زعفران رنگ ستاره ها را قلقلک داد و رفت . ردّ زعفرانی را دنبال کرد ولی دیگر دیر شده بود چون در اغوش ماه ارمیده بود

... همچنان که صفحات اخر کتاب با نسیم متبرک می شد دید به عنوان جمله اخر نوشته شده :

 

... داخل واژه ی صبح

صبح خواهد شد .

 


جمعه 87/12/2 ساعت 12:59 عصر
نویسنده :  شبنم

نه چندان دست نیافتنی...

 

 

می شود

گونه هایت لبریز شود از سخاوت نقره فام مهتاب

وقتی که سحر نزدیک باید

و باد بر چهره ماه ابر نساید

و شب تاب ها در دامن ماه دیر نپایند

 

 

وقتی میشود در چشمان جیر جیرک ها برق برکه ای یافت

و نیلوفری را در عافیت نور سر انگیز

و ابی را از نوازش نسیم موج انگیز

و دم جنبانکی راروی تخته سنگ مدح انگیز

                                                                  یافت

می توان با بال هاییی از شور

در هاله ای بلور

هم بازی عطر و نور بود

 

 

و هنوز میشود قناری را شنید

روی شاخه ان بید

که از حادثه عشق ! تر است

 

و می شود زندگی را شنید

وقتی قاصدکی هست هنوز

که به شوق چیدن بوی نارنج ان اتفاق نارنجی

سر از خاک برارد

 

 

برای درک نرمی احساس نعنا

بوییدن یک شاخه اقاقیا

سرشار از خاطره تنیدن بر دیواز باغ ها کافیست

کافی..

 

 

و حتی

می شود کمی بالاتر از واقعیت را دید

و از شرشر نور سیراب شد

و گلی خودرو یافت

و شبنمی که به تن پوش سبز شبدر تن دهد

جایی

که بشود شقایقی

برای ذوب کردن حجم نورانی عشق

                                                       یافت

                                                                ...


پنج شنبه 87/11/10 ساعت 2:38 عصر
نویسنده :  شبنم

بر و بچ سلام .

 

از اینکه به وبم اومدی خیلی خوشحالم کردی . خب حالا از خودت بگو .. خوبی یا بهتری ؟ چی شد از این طرفا ؟ جا قحطی بود ؟ بهر حال شرمنده مون کردید . جبران که نمی کنم ولی شاید بعدا شاید هم هیچ وقت ....

شاید اگه نارنج هک نمی شد الان این وب نبود کسی چه می دونه ؟ .. خودم هم نمی دونم شاید هم از سر الافی زیادی می اومدم وب میزدم . بهر حال الان چیزی نمی دونم ...

 

این اول پستی بذار به اون ادم ضایع و بی چشم و رو که اومد و نارنج رو هک کردم بگم که با این کار من از رو نمی رم و به وبلاک نویسی ادامه می دم حتی به خاطر رو کم کنی تو هم که شده این کار رو می کنم . البته خیلی چیزای مهم تری وجود داره که از رو نرم ولی فعلا همین هدف تو مغزم وول وول می زنه ...

بی خیال

 

این اولین پستی نیست که دارم میدم . این اولین پستی هست که موقع نوشتن یه کم .. فقط یه کم ... احساسی به خوبی اون موقعی دارم که داشتم نارنج رو راه می انداختم و اولین پست رو توش می دادم .

اینم بی خیال

 

من تا حالا شاید بگم چند تا اثر درست و حسابی خوندم و همیشه خواستم نوشته هام یه کم رنگ و بوی درست و حسابی بودن به خودشون بگیرن . ولی هر چی بیشتر تلاش کردم . کمتر به نتیجه رسیدم . حالا یا تلاشم هنوزم هم کم است یا من طبع شعر و از این جور چیزا ندارم و باید خودم بکشم کنار . تا کسی منو نکشونده کنار . شاید اینطوزی بهتر و شاعرانه تر باشه ....... البته نمی دونم بازم نظر شما هاست که می تونه ملاک باشه ولی به هر حال ... بی خیال

 

حوصله داشتی نظر بده . بد و بیراه هم می تونی بارم کنی . ولی به پیوند هام سر بزن .....

 

 

من نبردم از یاد لحظه زیبایی که تو من را به فراسوی نگاهت بردی

و در آن لحظه روئیدن عشق،من فقط غرق در آهنگ صدایت بودم

ولی افسوس که بردی از یاد قلب تنها و ترک خورده من

که فقط مال تو بود

 

این جمله ها از من نیست

من از این عرضه ها ندارم

 


جمعه 87/11/4 ساعت 5:29 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
راز های سر رفته ...
نه چندان دست نیافتنی ...
من از رو نمی رم
فهرست
6060 :کل بازدیدها
2 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
پشت حوصله نورها اینجاست
شبنم
خداحافظ ... از خداحافظ استفاده کردم چون این قسمت همیشه اخرین قسمتی است که خوانده میشه ... پس از هک شدن نارنج ( مگه دستم به اونی که هکم کرد نرسه ) تصمیم گرفتم نوشته هامو دو بخشی کنم : یکی شعرها و داستان ها و این جور نوشته ها و دیگری احساساتم در مورد همه ی افراد و همه ی چیز هایی که اطرافم هستند . نوشته هام همشون برای خودم هست مگه اینکه منبع داشته باشن . این وب بخش اول نوشته هام هست . بخش دوم تو پیوند هام نیست . دنبالش نگرد .چون به دلایلی ادرسش رو باید از خودم بگیری ... نظر بذار ... به پیوند هام سر بزن ... و اگه ازم مطلب برداشته باشی و به اسم خودت تو وبت بذاری وبلاکت با پدیده ای به نام هک شدن مواجه می شود ....
لوگوی خودم
پشت حوصله نورها اینجاست
لوگوی دوستان
اشتراک
 
طراح قالب