نه چندان دست نیافتنی...
می شود
گونه هایت لبریز شود از سخاوت نقره فام مهتاب
وقتی که سحر نزدیک باید
و باد بر چهره ماه ابر نساید
و شب تاب ها در دامن ماه دیر نپایند
وقتی میشود در چشمان جیر جیرک ها برق برکه ای یافت
و نیلوفری را در عافیت نور سر انگیز
و ابی را از نوازش نسیم موج انگیز
و دم جنبانکی راروی تخته سنگ مدح انگیز
یافت
می توان با بال هاییی از شور
در هاله ای بلور
هم بازی عطر و نور بود
و هنوز میشود قناری را شنید
روی شاخه ان بید
که از حادثه عشق ! تر است
و می شود زندگی را شنید
وقتی قاصدکی هست هنوز
که به شوق چیدن بوی نارنج ان اتفاق نارنجی
سر از خاک برارد
برای درک نرمی احساس نعنا
بوییدن یک شاخه اقاقیا
سرشار از خاطره تنیدن بر دیواز باغ ها کافیست
کافی..
و حتی
می شود کمی بالاتر از واقعیت را دید
و از شرشر نور سیراب شد
و گلی خودرو یافت
و شبنمی که به تن پوش سبز شبدر تن دهد
جایی
که بشود شقایقی
برای ذوب کردن حجم نورانی عشق
یافت
...